یک بار داشتم روی سنگ صافی نان می پختم که چند نظامی از دور نزدیک شدند. تندی از جا بلند شدم. دستم از آرد سفید بود. وقتی رسیدند، سردسته نظامی ها پرسید: شماها اینجا چه کار می کنید؟ اینجا دیگر خط مقدم است. برگردید بروید گیلان غرب یا روستاهای دورتر. اینجا بمانید کشته می شوید. ما خودمان هم به سختی اینجا می مانیم، شما چطور مانده اید؟»

 

باورشان نمی شد مردم روستا با این وضعیت، توی منطقه جنگی مانده باشند . با خنده به آنها گفتم: نکند می ترسید؟»

یکی شان با تمسخر گفت: یعنی می خواهی بگویی تو نمی ترسی؟»

 

مستقیم نگاهش کرم؛ چشم دوختم توی تخم چشم هایش و گفتم: نه، نمی ترسم، آنجا را که می ببینی، خانه من است». به سمت روستای گور سفید اشاره کردم. مردِ نظامی به آن طرف نگاه کرد. ادامه دادم من چشمم به آنجاست. آنجا خانه من است نه خانه دشمن. این قدر اینجا می نشینم تا بتوانم برگردم خانه ام. حتی حاضرم همین جا بمیرم».

 منبع: فرنگیس، ص 119 و 120

در عرض دو سه دقیقه نماز را خواندم

اگر عزیزم، تو می خواهی

شیرینی شاد کردن قلب امام

خانه ,نظامی ,نمی ,آنجا ,  ,جا ,خانه من ,است نه ,من است ,اینجا می ,نه خانه

مشخصات

تبلیغات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

رویای بیت کوین Bitcoin Dream پرسش و پاسخ وردپرس سایت کیم کالا فروشگاه اینترنتی Lotus Water Psychology سایه وارونه داده پردازی نرم افکار اپیکیشن نت مانی net money مرکز تخصصی گچبری و قالبسازی آذین بیوگرافی ابوالفضل بابادی شوراب گروه هنری اولین اکشن سازان جوان اقیانوس طلایی .:: تنفّس صــــبح ::. شین نویسه خبر شهدای مدافع حرم پایکد نقاشی کشیدن درمان مو کبدچرب Sh.S نمونه سوالات استخدامی بانک تجارت (فروردین 1400) رسانه ارزهای دیجیتال و صرافی Coinex مرکز ماساژ در تهران