باز هم مثل شب های قبل، نیمه شب که از خواب بیدار شدم، دوباره دیدم که ابراهیم روی زمین خوابیده! با اینکه رختخواب برایش پهن کرده بودیم اما آخر شب وقتی از مسجد آمد دوباره روی فرش خوابید.

صداییش کردم و گفتم: داداش جون، هوا سرده یخ می کنی، چرا توی رختخواب نمی خوابی؟ گفت: خوبه احتیاجی نیست. وقتی دوباره اصرار کردم گفت: رفقای من الان توی جبهه گیلان رغب، توی سرما و سختی هستند، من هم باید کمی حال اونها را درک کنم.

 

 سلام بر ابراهیم 2 ص 227

در عرض دو سه دقیقه نماز را خواندم

اگر عزیزم، تو می خواهی

شیرینی شاد کردن قلب امام

شب ,هم ,توی ,  ,ابراهیم ,روی ,اونها را ,را درک ,کمی حال ,باید کمی ,من هم

مشخصات

تبلیغات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

رویای بیت کوین Bitcoin Dream پرسش و پاسخ وردپرس سایت کیم کالا فروشگاه اینترنتی Lotus Water Psychology سایه وارونه داده پردازی نرم افکار اپیکیشن نت مانی net money مرکز تخصصی گچبری و قالبسازی آذین بیوگرافی ابوالفضل بابادی شوراب گروه هنری اولین اکشن سازان جوان اقیانوس طلایی .:: تنفّس صــــبح ::. شین نویسه خبر شهدای مدافع حرم پایکد نقاشی کشیدن درمان مو کبدچرب Sh.S نمونه سوالات استخدامی بانک تجارت (فروردین 1400) رسانه ارزهای دیجیتال و صرافی Coinex مرکز ماساژ در تهران